تست شنوایی سنجی
سلام عسلم -شیرینم-نباتم ۱/۱۲/۱۳۹۰ امروز صبح با بابا حمید رفتیم بیمارستان صارم اول رفتیم برای تست شنوایی سنجی ...... خانم دکتر مهربون یه بیلبیلکی رو گذاشت تو گوشت و یک سری فرکانس رو فرستاد داخل اون گوشای کوچولوت..................شما هم خواب...........خدا رو شکر که هر دو گوشت سالم بودن بعد رفتیم ازمایشگاه برای ازمایش زردی..........خانم دکتر بغلت کرد و بردت تو اتاق بعد از چند دقیقه صدای گریت اومد اخ که انگار قلبم رو از جا کندن...........ناخوداگاه اشکام اومدن ...........حمید هم وقتی دید دارم گریه میکنم شروع کرد به دلداری دادنم که الان میاد بیرون ساکته گریه نکن............ولی کو گوش شنوا.............وقتی اومدی بیرون ساکت شده بودی...
نویسنده :
مریم
16:27
هویت دار شدن پسرم
من و بابایی بعد از شش ماه تحقیق و سرچ تو اینترنت بین چند تا اسم(تیام-کارن-سانیار-آوید)اسم کارن رو انتخاب کردیم کارن به معنی: یک نام اصیل ایرانی است به معنی سپهسالار همدم و یار نام سردار قشون مهرداد شاهزاده ٔ اشکانی که با اشک بیستم (گودرز) جنگید و لشکر طرف مقابل را شکست داده نام پهلوانی ایرانی است نام یکی از خاندانهای بزرگ عهد اشکانیان است که در زمان ساسانیان نیز دارای اهمیت بوده و افراد بزرگ این خاندان به همین اسم شهرت یافته اند بندکننده چیزی را به چیزی . پیوسته کننده و در تاریخ ۲۹/۱۱/۱۳۹۰ شناسنامه کارن صادر شد ............ شد عضو رسمی این دنیا............. ...
نویسنده :
مریم
2:11
زردی گرفتن کارن
سلام عزیز مامان بعد از سه روز که اومدیم خونه شما با بابا حمید و بابا ممد رفتین بهداشت تا تست غربالگری بدی.........بعد هم رفتین بیمارستان تا دکتر ببینه که زردی گرفتی یا نه که از بد روزگار شما زردی داشتی اونم چند ۱۴............ الهی برای اون دست کوچولوت بمیرم که ازش خون گرفته بودن.......... اقای دکتر هم به بابایی گفته بود که چون پسر ارومی داری همون بهتر که خونه نگهش داری و بیمارستان بستریش نکنین............برای همین ما هم دستگاه رو اوردیم خونه و شما رو تا سه روز اون تو نگه داشتیم ........... خیلی صحنه بدی بود باید لختت میکردیم و چشمات رو هم میبستیم ..............هر کی میدیدت کلی ناراحت میشد برات..........ولی خوب چاره ای نیست د...
نویسنده :
مریم
16:35
واقعا مادر شدم
نمیدونم از کجای مادر شدن بگم از ترس لحظه های اخر از لحظه های خوشحالی اخر از نگرانی و استرس سالم بودنش از لحظه دیدن فرزندی که نه ماه انتظارش رو کشیدی ازهیجان وقتی که میارنش و صورت کوچولوشو میچسبونن به صورتت از اولین اغوش گرفتن بچه ای که به تو احتیاج داره ازغریبی این لحظه ها از.................................. ولی فقط احساسیه که باید مادر بشی تا بفهمی مادر بودن یعنی چی
نویسنده :
مریم
18:20
کارن یک روزه
وای مامان قربونت بره که یک روزه شدی عسلم یک روزه اومدی ولی به اندازه یه دنیا دلمونو بردی و عاشقمون کردی و بهترین بابای دنیا کارن میگه: وووااااااااییییییییییی چقدر دنیا روشن بود. اصلا نمیتونستم چشمهامو باز کنم.ولی بعد از چند دقیقه جرات کردم و تونستم چشمهامو باز کنم. ولی نمیدونم چرا زودی خوابم گرفت... .وقتی که بیدار شدم دیدم تو یه تخت کوچولو کنار تخت مامان هستم ویه عالم آدم دور و برم هستن... مامان و بابا هم با دقت بهم نگاه می کردن و معلوم بود خیلی خوشحال هستن. خلاصه همه اومده بودن دیدن من فکر نمیکردم اینقدر آدم مهمی باشم همش در حال عکس گرفتن از من بودن. " بابا این نورا چیه هی مین...
نویسنده :
مریم
17:14
خوش اومدی عزیز دلم
سلام نفسم........سلام زندگیم میخوام بهترین روز زندگیم یعنی ۱۹ بهمن ۱۳۹۰ رو برات تعریف کنم روزی که خدا فرشته نازنینمو سالم تو اغوشم گذاشت..............اون روز شد بهترین روز زندگیم و خاطره ای که هیچچچچچچچچچ وقت از ذهنم پاک نخواهد شد چهار شنبه صبح ساعت ۱۰:۳۰ در خواب ناز احساس کردم خیس شدم سریع از جام پریدم رفتم دیدیم که بله كيسه ابم پاره شده سریع زنگ زدم به بابا حمید و گفت که زنگ بزنم به بیمارستان منم با دستای لرزون زنگ زدم و گفتن که سریع باید برم بیمارستان .....دوباره زنگ زدم به حمید و گفت که الان خودمو میرسونم بعد سریع پریدم حموم یه دوش گرفتم و زنگ زدم به مامان پروانه .....مامان پروانه از پشت تلفن فهمیده بود که ت...
نویسنده :
مریم
13:32
اخیش............ خسته نباشیمممممممممم
سلام عزیز تو دلی من برات بگم از جشن سیسمونیت که یک هفته تمام با مامان پروانه و بابا جونی مشغول بودیم تا یه جشن عالی و خیلی خوب رو برگزار کنیم و همینم شد تو سه روز اخر که من حسابی سرگرم کارا بودم شما پسر خیلی خوبی بودی و کلی با مامان همکاری کردی ....الهی قربونت برم که انقدر پسر ماهی هستی ....عاشقتممممممممممممم بخدا و ببخشید که تو این چند روز مامان استراحتش کم بود و شما اذیت شدی قول میدم که تو این چند هفته که به اومدنت مونده حسابی استراحت کنم................ جشن سیسمونی شما در تاریخ ۱۴/۱۱/۱۳۸۹ روز پنجشنبه برگزار شد .....یه مهمونی خانومانه که به صرف شام ((سوپ قارچ-پیراشکی گوشت-کشک بادمجان-سالاد ماکارانی-سالاد الویه)) بود.........وک...
نویسنده :
مریم
20:44
اتاق خوشگل پسرممممممممممممم
عزیز تو دلی مامان و بابا.........شیرینی زندگی..........روشنایی خونه به سلامتی اتاقت رو چیدیم و کارهامون تموم شد ........... مبارکت باشه عزیزممممممممممممممم ست تخت و پارک لباس های تو خونه ایت کلاه و جورابات وسایل بهداشتی پیشبندات ست تختخواب تخت و پارک کالسکه و کریر صندلی غذا ...
نویسنده :
مریم
17:43
اتفاقات در هفته36
هفته۳۶بارداری(کودک شما چگونه تغییر می کند؟) وزن كودك شما هر روز زياد مي شود، تقريبا روزي 30 گرم. وزن او حدود 2700 گرم است و حدود 48.2 سانتي متر طول دارد. موهاي كرك مانند او و همين طور ورنيكس (ماده نسبتا چربي كه بدن او را پوشانده بود و از پوست او در برابر مايع آمنيوتيك محافظت مي كرد) در حال ناپديد شدن هستند. كودك شما همه اين مواد را به همراه ديگر ترشحاتي كه به درون مايع آمنيوتيك مي ريزند، مي بلعد و اين مواد تا زمان تولد در شكم او باقي خواهند ماند. اين مخلوط سياهرنگ كه مكونيوم ناميده مي شود، اولين مدفوع كودك شما را تشكيل خواهد داد. در انتهاي اين هفته كودك شما كامل شده است. به كودكاني كه در بين هفته هاي سي و هفتم و چهل و دوم به دنيا ...
نویسنده :
مریم
16:51